چرا کمونیستم؟
سیامند رحمانی

دانشجو بودم که از سوی عوامل دولت سرکوبگر سرمایه داری اسلامی٬ در حالیکه با دیگر دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب به وضعیت بد و خفقان حاکم بر دانشگاه معترض بوديم٬ مورد هجوم وحشیانه قرار گرفتيم و تعدادی از ما دانشجویان را اخراج و تعدادی دیگر را با حکم های انظباطی به دیگر دانشگاهها تبعید کردند. چرا که ما و تشکلهایمان را خطری برای نظامشان میدانستند .

با رعب و سرکوب ما را پراکنده کردند. در دانشگاه ارومیه، مانند ديگر مراکز آموزشى٬ عوامل دولت سرمایه داری اسلامی مانع تولید علم شده و کانون های جهل و سرکوب بسیج را در برابر اعتراضات دانشجویان قرار دادند . سعی کردند تمام حس اميد دانشجویان را از دانشگاه به یاس و ناامیدی تبدیل کنند. هر جا که به وضعیت حاکم اعتراض کردیم، به حراست کشاندمان. هر جا در دانشگاه پرچم آزادی خواهی را برافراشتیم، با کلماتی چون "مفسد" و "عامل بیگانه" مورد خطااب واقع شدیم. هرگاه از برابری حقوق زن و مرد سخن راندیم و به جدایی جنسیتی اعتراض کردیم٬ اخراج از دانشگاه را چاره کارمان دانستند. تولید جهل و خرافه و ترویج آن در دانشگاه و سرکوب تشکلهای دانشجویان آزادیخواه و کمونیست و امنیتی کردن فضای دانشگاهها٬ همه ضرورت وجودی و سياست بقای دیکتاتوری دولت سرمایه داری اسلامی بوده و خواهد بود . به همراه دیگر دانشجویان کمونیست در صف اعتراض به حکومت ضد انسانی جمهوری اسلامی قرار گرفتیم و در مقابل ضمن سرکوب و بازداشت و شکنجه توسط عوامل رژیم از دانشگاه اخراج شديم .

اخراج من از دانشگاه و محروم شدنم از حق ساده درس خواندن و آموزش٬ موجب شد تا بیشتر واقعیت تلخ و دردناک فقر و فلاکت ناشی از استثمار نظام سرمایه داری که گریبان کارگران و توده های مردم را گرفته است را از نزدیک لمس کنم. در زمان تحصیل، با زندگی کارگران کوره پزخانه ها از نزدیک آشنا شده و با آنها وارد صحبت میشدم. کارگران کوره پز از شرایط کارشان میگفتند٬ از دستمزد ناچیزی که حتی تکافوی یک حداقل زندگی را هم نمیداد، از رفتار تحقیر کننده کارفرما که می بایست "ارباب" میخواندندش! از نزدیک با زنانی صحبت میکردم که آرزویشان این بود که میتوانستند درس بخوانند و سواد داشته باشند و کتک نمیخوردند. با خانواده کارگری برخورد کردم که همسرش به دلیل نبود امکانات ایمنی در محل کار در اثر انفجار جان خود را از دست داده بود. جان باخته، کارگر فصلی بود٬ بدون هیچ بیمه و یا امکاناتی. همسر کارگر جان باخته طی مراجعه  به مسئولان کارخانه و ادارات مختلف برای حقوق همسر از دست رفته اش٬ نه تنها جوابی دریافت نکرده بلکه مورد ضرب و شتم و بی حرمتی ماموران کارخانه قرار گرفته بود.

در طی چند ماه که در کوره پزخانه های ارومیه بودم از نزدیک شاهد یک اردوگاه بردگی تمام عيار بودم. کودکان 7 تا 15 ساله ای را می دیدم که همراه خانواده با دست های نحیفشان آجرهای داغ را جابجا کرده و خشت زنی میکردند. کودکانی که از همان کودکی به جای لمس قلم و بازی کودکانه آجرهای داغ بر سر می گذارند . کارگرانی را دیدم که با سن بالا و کمرهای خم شده در اثر کار زیاد مجبورند برای لقمه نانی روزانه تا 16 ساعت برای "ارباب" بردگی کنند. و هر گاه کارگران از حقوق پرداخت نشده و نبود بیمه و امکانات بهداشتی و اوژانسی حرف میزدند٬ دستگاه سرکوب و نیروهای انتظامی در محل کار حاضر شده و کارگران را به اخراج تهدید میکردند .

 مشاهداتم از این استثمار وحشیانه کارگران توسط سرمایه داران و حمایت دولت اسلامی از این استثمار لجام گسیخته، بی حقوقی مطلق زنان و کودکان، اختناق و سرکوب هر فریاد اعتراض و اعتصاب کارگری٬ بی مسکنی و هزاران جنايت سازمان یافته دیگر، من را به ضرورت برچیده شدن نظامی که اساس آن استثمار و بهره کشی است رهنمون ساخت و خواهان برچیده شدن این نظام کهنه و رو به زوال شدم. خواهان آزادی و برابری بدون قید و شرط، برابری زن و مرد در تمام عرصه های اجتماعی٬ خواهان بازگرداندن اختیار به انسان، و در يک کلام خواهان نظامی متضمن خوشبختی و جامعه ای بدون طبقه و لغو کار مزدی شدم. تمامی این مفاهیم زیبا و انسانی در ذهن من با کمونیسم کارگری منصور حکمت و برنامه یک دنیای بهتر تداعی میشد. بله٬ من فریاد میزنم یک کمونیستم!  کمونیسم علم رهایی طبقه کارگر است و آزادى طبقه کارگر در گرو آزادى کل جامعه است. کمونيسم راه نجات و رهایی انسان منکوب شده امروز از چنگال ستم و استثمار سرمایه داری است .

در چند ماه اخیر خبردار شدم که عوامل وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، خانواده ام را تحت فشار قرار داده اند. ضمن بازجویی های مکرر و بی حرمتی به خانواده ام از آنها خواسته اند از افشا گری و مبارزه علیه نظامشان دست بردارم٬ از متشکل کردن طبقه کارگر دست بردارم و در جهت سرنگونی این نظام صد هزار اعدام فعالیت نکنم .

 من به عنوان یک انسان کمونیست به تمام دستگاه سرکوب اسلامی که این اعمال بی شرمانه را هر روز تکرار می کند، میگویم؛ زمانی که در دانشگاه بودم و به وضعیت اختناق و سرکوب اعتراض کردم من را شکنجه و اخراج کردید. آنگاه بعنوان کارگر در مراکز بردگی تان نیروی کارم را به رایگان غارت کردید. وقتى همراه با هم طبقه اى هايم اعتراض کرديم و فرياد زديم که گرسنه ایم و نان میخواهیم٬ به اين "جرم" به زندانم افکندید! اکنون به شما خواهم گفت که من یک کمونیستم و با دیگر رفقای کارگرم قصد براندازی نظام طبقاتی و دولت مرتجع اسلامى تان را داریم. اگر فکر ميکنيد با تهدید خانواده و بستگانم من را از این مهم باز ميدارید٬ به شما ميگويم راه به جایی نخواهید برد. دوران اينکارهاى احمقانه گذشته است. سرنگونی تان محتوم است٬ شما رفتنى هستيد٬ افق انقلاب کارگری در پیش است٬ آينده به ما تعلق دارد. *